به گزارش خبرگزاری«حوزه»، حجت الاسلام والمسلمین محمد تقی سبحانی، رئیس بنیاد امامت و رئیس همایش ملی تصوف؛ شاخصهها و نقدها، درنوشتاری به بحث تصوف پرداخته که بخش اول آن به این شرح است:
تصوف از قرن دوم به تدریج در محیط اسلامی پا گرفت و پرورده شد و در سده های میانی به یکی از عوامل مهم اثرگذار در حوزه فرهنگی و اجتماعی بدل گشت و تا به امروز در شرق و غرب جهان اسلام با نامها و نشانهای مختلف به حیات خویش ادامه میدهد. این تصویر کلی هر چند روایت صادقی از هویت تاریخی تصوف است ولی هرگز گویای حقائق پیدا و پنهان صوفیه نیست و بدین سادگی نمی توان از ابعادِ تودرتو و آدابِ و آیین پیچ در پیچ آن پرده برداشت.
اهمیت و دشواری شناخت تصوف و پاره های هویتی و معرفتی آن نیز از همین پراکندگی و پیچیدگیها برمی آید. صوفیان همواره خود را فرامذهبی و فراآیینی دانسته اند و هر گونه خاستگاه بیرونی و ریشه معرفتی و تاریخی را برای خویش انکار کرده اند. همین ویژگی به تصوف فرصت داده است تا به رنگ هر مذهب فکری و فقهی درآید و خود را در هر آیینی به همان آهنگ ساز کند. از این روست که صوفی در لباس اشعری، حنبلی، شیعی و معتزلی به یکسان ظاهر می شود و با گبر و مسلمانی کنار میآید و سنت و مدرنیته را به یکسان پذیرا می شود. درویشان البته این همرنگی و همزبانی با هر فرقه و طائفه را مذهب عاشقی میدانند که از هر مذهب جداست و از این رو، جنگ هفتاد و دو ملت را عذر می نهند.
با این حال، صوفیان تقریبا از همان آغاز، حساب خود را از سایر مسلمانان جدا ساختند و با برتربینیِ راه و رسم خویش، برای خود حلقه های خاص برگزیدند و تکایا و خانقاهها ساختند. این خودگروی و انزواجوئی از خلق، کار متصوفه را به فرقه گرائی کشاند و برخلاف ادعای نخستین، مذهب عشق به ستیزه جوئی با فقیهان و متکلمان درآمد و حتی دامنه نابردباری آنان به سایر فرقه های صوفیان کشانده شد و رسم طرد و تکفیر به میانه مدعیان صفا و مروت در یک فرقه واحد نیز رسید.
این واگرائیها زمانی پر رنگتر و پیچیدهتر گشت که طریقتهای صوفیه با جعل سلسله انساب و موروثی کردن خرقه ارشاد، راه حقانیت را بر دیگر صوفیان بستند و هر گروه با انحصارگرائی و با اعتبار بخشی به راه و رسم خود، سلوک معنوی را به دالانی برای قطبپرستی و سرسپاری به مرشد و شیخ بدل ساخت.
درونگرائی و باطنگروی در مسلک درویشان، باب کرامت سازی و خرافه اندازی را بازگذاشت و با بالا گرفتن ادعای مقامات در میان بزرگان صوفی، ژندهپوشی و دستگاه ساده صوفیانِ نخستین کمکم جای خود را به اشرافیت معنوی و سلسله مراتب مریدان و سالکان سپرد.
اعتقاد به شهود شخصی به عنوان تنها راه دریافت حقیقت -آن هم شهود شیخ و قطب طریقت- در کنار انکار عقل و شریعت ، راه را بر خیال افسارگسیخته و تمایلات رهای بشری گشود و تصوف به دامنی برای پرورش و پرواز وهم در دنیای بی انتها و بی سنجه ذوق و ذهن بدل گشت.
با ورود عنصر اندیشهورزی به فضای وهمآلود صوفیانه، هر چند دامن خیال، اندکی برچیده شد، اما همزمان، راه خِرد در هزارتوی انگارههای نوستالوژیک هنری و ادبی گم شد و به تدریج عقل نیز در کمند تخیلات بیمهار اهل دل گرفتار آمد.
به این ترتیب، داستان شطحگوئی و تناقضپردازی که روزگاری به حلقه مشایخ و مریدان محدود بود، در دوره میانه، با چاشنی تفلسف، به یک چالش جدی بدل گشت و مغزهای بزرگان تصوف را قرنها به کار عقلانیسازی مفاهیم پارادوکسیکال کشاند و صوفیان قلندری و ملامتی را در قید و بند داده های فلسفی گرفتار ساخت.
البته چهره چندگانه تصوف به همین جا ختم نمی شود: چنان که گفتیم، تصوف در هر مذهب و مأوآ که جای گرفت، سیرت خود را در آن گذاشت و صورت از آن بازگرفت. همین صورتها و سیرتهای در هم تنیده است که کار شناخت تصوف را دشوارتر و راه بازشناسی هویت آن را از آموزههای اصیل دینی با سختی مواجه می سازد. وقتی که تصوف با تشبیه حنبلی و جبر اشعری و تنزیه اعتزالی و ولایت شیعی گره می خورد و خود را در شبه قاره با حنفیگری و سلفی پیشگی، و در ایران با تشیع قلندری، و در عراق با صابئی گری و ایزدیگرائی، و در ترکیه با فرقههای غالیانه و علی اللهی و در شمال آفریقا با مسجد و مدرسه پیوند میزند، روشن است که کار یک پژوهشگر تصوف با چه تنگناهائی مواجه می شود و در این میدان آشفته، تکلیف یک ناظر ناوارد پیشاپیش روشن است.
فرقه های صوفی با دنیای سیاست نیز یکدست و یکساز نبوده اند و بسته به شرایط و زمینه ها، واکنشهای مختلفی از خود بروز دادهاند؛ در حالی که بیشتر صوفیان با سیاست میانه ای نداشته و یا با قدرتهای زمان همراهی می کردند، گروههائی هم بوده اند که در راه حقطلبی و آزادیخواهی تلاش و مجاهدت داشتند.